دختر ۲۵ ساله‌ای با مراجعه به پلیس از استوری یک عروسی در اینستاگرام گفت که زندگیش را به باد داده بود.

سرنوشت زن - افسردگی زنان

به گزارش همشهری آنلاین، دختر ۲۵ ساله‌ای با مراجعه به پلیس به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری مصلای مشهد گفت: اگرچه پدرم مردی کارگر بود و اوضاع اقتصادی مناسبی نداشتیم، اما خانواده‌ای بسیار مهربان داشتم و خواهری زیبا که شیرینی روزگار را برایم مضاعف کرده بود.

تلخکامی‌های زندگی من از حدود ۳ سال قبل زمانی آغاز شد که در فضای مجازی با پسر جوانی به نام امین آشنا شدم. او ۵ سال از من بزرگ‌تر بود و با حرف‌ها و جملات زیبایش مرا مجذوب خودش کرد به گونه‌ای که خیلی زود به او دل باختم. انگار همکلامی با جنس مخالف را در وجودم احساس می‌کردم و هر روز بیشتر به او وابسته می‌شدم.

ارتباط من و امین آرام‌آرام از فضای مجازی به گفتگوهای تلفنی و دیدارهای حضوری در پارک‌ها و خیابان‌ها کشید. حالا دیگر به دور از چشمان اعضای خانواده‌ام ساعت‌ها با امین پیام‌بازی می‌کردم و گاهی تا پاسی از شب برایش پیام می‌فرستادم به طوری که گوشی به دست به خواب می‌رفتم.

حدود ۲ سال از این ماجرا گذشته بود و من هر روز بیشتر عاشق امین می‌شدم. از سوی دیگر هم به وعده‌های خواستگاری و ازدواج او دلخوش بودم و احساس می‌کردم او نیز بدون من نمی‌تواند زندگی کند به همین دلیل آرام‌آرام ماجرای آشناییم با امین را برای خانواده‌ام بازگو کردم و به آن‌ها اطمینان دادم که امین قصد دارد به خواستگاریم بیاید. ولی پدر و مادرم بلافاصله مخالفت کردند چراکه معتقد بودند او نه شغلی دارد و نه خدمت سربازی رفته است و از سوی دیگر هم خانواده امین در جریان نیستند و به احتمال زیاد با این ازدواج مخالفت می‌کنند چراکه آن‌ها هم خوب می‌دانند این عشق‌های خیابانی فرجامی جز طلاق و هوسرانی ندارد.

ولی من حرف‌های پدر و مادرم را نپذیرفتم و اصرار می‌کردم که به خاطر هوس‌بازی با یکدیگر ارتباط نداریم، بلکه عاشق هم هستیم و برای ازدواج لحظه‌شماری می‌کنیم. این بود که با پیشنهاد من امین با پدر و مادرم صحبت کرد و با چرب‌زبانی به خانواده‌ام اطمینان داد که پدر و مادرش برای خواستگاری خواهند آمد، اما اکنون نمی‌تواند این موضوع را برای خانواده‌اش بازگو کند چراکه مادرش بیمار است و اگر دچار استرس و نگرانی شود بیماریش شدت می‌گیرد. مدتی بعد هم مدعی شد که خانواده‌اش به سفر رفته‌اند و بعد از بازگشت از مسافرت به خانه ما خواهند آمد.

بالاخره او در میان همین رفت وآمدها خانواده‌ام را راضی کرد عقد شفاهی شرعی جاری کنند که او بتواند برای آشنایی بیشتر با من ارتباط داشته باشد. من هم به پدرم فشار می‌آوردم که با درخواست امین موافقت کند تا اینکه بالاخره پدرم رضایت داد و من به صورت شرعی به عقد امین درآمدم.

از آن روز به بعد دیگر امین هیچ تلاشی برای جلب رضایت خانواده‌اش نکرد و هر بار در این باره با او صحبت می‌کردم با عصبانیت فریاد می‌زد هنوز وقت آن نشده است و این موضوع به زمان نیاز دارد! زمان در حالی سپری می‌شد که من دیگر خودم را همسر امین می‌دانستم و به همه خواسته‌هایش تن می‌دادم.

یک روز او بعد از یک مشاجره لفظی از خانه ما رفت و دیگر به تماس‌هایم پاسخ نداد. هرچه بیشتر تماس می‌گرفتم بیشتر ناامید می‌شدم چراکه فقط جمله «مشترک مورد نظر در دسترس نیست» را می‌شنیدم. این بود که به در منزل آن‌ها رفتم، ولی با برخورد توهین‌آمیز خواهرش روبه‌رو شدم که می‌گفت برادرم مدتی به سفر رفته است!

با ناراحتی و نگرانی به خانه بازگشتم، ولی تصمیم گرفتم صبور باشم تا با امین صحبت کنم اما این روزها به گونه‌ای طولانی شد که خانواده‌ام نیز خودشان را سرزنش می‌کردند چرا به خواسته امین تن داده‌اند.

در یکی از همین روزها که سرگرم جستجو در شبکه‌های اجتماعی بودم، ناگهان تصویر امین را با عروسی دیدم که کنار او نشسته بود و خانواده‌اش رقص‌کنان او را در آغوش می‌گرفتند. چشمانم خیره مانده بود که سقف اتاق دور سرم چرخید و زمانی چشم گشودم که روی تخت بیمارستان بودم و نمی‌توانستم به خانواده‌ام بگویم که این ماجرا فقط یک عشق خیابانی هوس‌آلود بود.

با دستور سرهنگ محمد ولیان (رئیس کلانتری مصلای مشهد) بررسی‌های قانونی و اقدامات مشاوره‌ای در این باره به کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

کد خبر 870686
منبع: خراسان

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • محمدقزل IR ۱۴:۱۲ - ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
    2 0
    دختران ساده دل و ابله